خیره ام به تلویزیون

اشکام میریزه

طاقت ندارم 

بابام رفته

مامانم نیست

من و داداشمیم ، 

نمیدونم نامرد بودن براتون چه شکلیه ولی برای من که دیده شد چه سخت چه سخت

هیچ تمرکزی روی درسام ندارم

4تا کلمه میخونم اشکام میریزن


امروز بابام داشت یه چیزی میخوند نمیدونم راست بود یا نه ولی از مکالمات دختر سردار بود

اونجایی که گفت روله بابا دستم روی دهنم بود 

اخرین باری اینقدر گریه کردم یادم نیستفک نکنم واسه یه شهید اینقدر تاحالا اشک ریخته باشم

کاش میتونستم مثه بقیه قرص و محکم باشم

من نه از جنگ میترسم نه از امریکا نه هیچکس دیگهگریه ها، از ترس نیست

گریه هام از کسیه که شبیش نیست هیچکس شبیش نمیادگریه هام برای کسیه که به ارزوش رسید


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها